محل تبلیغات شما

شکوفه های امید در فیلم استاکر ساخته تحسین بر انگیز آندره یی تارکوفسکی

آب را گل نکنم

در دور دست انگار کبوتری می خورد آب

که در بیشه دور سیره ای  پر میشوید

یا که در آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

)سهراب سپهری (

در سی ام ژوئن1908 میلادی محوطه ای از جنگل های سیبری به مساحت 2200 کیلومتر به طور کامل نابود شد و به مدت یک ماه آسمان آن منطقه به طور دائم نورانی باقی ماند.

از جانب دانشمندان درباره این فاجعه عظیم نظریه های متفاوتی عنوان گردید. بعضی آن را ناشی ار انفجارات هسته ای ابر قدرتها دانستند . بعضی دیگر آن را به دخالت تسلیحاتی موجودات متمدن فضایی که برای زمینی ها ناشناخته مانده اند نسبت دادند . برخی آن را آتش سزی مهیبی دانستند که به دخول ضد ماده و سقوط و تصادم آن بر زمین( که از جنس ماده است ) مربوط می شود(1).

نظریات گوناگونی که درباره این حادثه اظهار شد پرده ای از ابهام برآن کشیده است. به دلیل چنین ابهامی است که فیلم ساز روسی،  آندره یی  تارکوفسکی ( 1986- م. 1932) از آن به عنوان دستمایه ای جهت طرح مهمترین معمای عستی و بررسی رابطه آن با مقوله امیدواری به رستگاری بشر استفاده می کند. و بیننده را در سیر و سلوکی کوتاه به سوی سرزمینی پر رمز و راز منطقه ای پر ابهام می برد. و فیلم استاکر را در سال 1979 می سازد است. دراین  فیلم منطقه مذکور تحت نظارت و کنترل نیروهای امنیتی روسیه قرار دارد و از ورود افراد متفرقه به این منطقه شدیدا جلوگیری می شود.

انوار درخشنده ای که در بعضی لحظات تمامی فضای زمینه تصویر را می پوشاند. فضایی افسانه ای و پر ابهام به این منطقه داده است. بسیاری اعتقاد دارند که در این منطقه اتاقی وجود دارد که به آرزوهای شخص جامه عمل می پوشاند

فیلم به کند و کاو روحیات سه شخصیت اصلی داستان  و نوع موضع گیری آنها نسبت به موضوعات اصلی فیلم یعنی  آرزو و ایمان پرداخته است. استاکر، مرد راهنما  مردی است که قبلا به این منطقه وارد شده بود و به همین دلیل مدتی دستگیر و زندانی می شود؛ و اکنون نیز راهنمایی دو نفر دیگر را بر عهده دارد . علاوه بر آن شفای دختر افلیج خود را آرزو دارد و بر این تصور است که در اتاق آرزوها شفای دختر خود را بخواهد .

یکی از این سه نفر  نویسنده ای است که  دوران  رکود را سپر می کند و اینک خلاقیت خود را طلب می کند . و می خواهد در  اتاق آرزو نبوغ و خلاقیت از دست  رفته را آرزو کند. و مرد سوم ، فیزیکدان است. این دانشمند که با نگاهی تجربی به هستی می نگرد اینک  کنجکاوانه به سرزمین ممنوعه پای می گذازد.

این سه نفر در کافه ای دور افتاده با فضایی خاکستری گرد هم می آیند . دانشمند قبل از ملاقات استاکر با زنی درباره " حقیقت " گفتگو می کند. به تصور وی نیل به حقیقت و دسترسی کامل  به آن، چهره حقیقت را دگرگون می سازد. دانشمند در رشته فیزیک تخصص یافته است. درعلم فیزیک به اصلی با عنوان " اصل عدم قاطعیت هایزنبرگ " سروکار داریم  که در ابتدا در تفسیر دنیای ذرات بنیادی اتم(پروتون ، نوترون ، الکترون ) به کار رفت. ولی امروزه  با تقریب مناسب می توان آن را در محدوده های دیگری به غیر از علم فیزیک نیز به کار برد. اینک  فیزیکدان در فیلم استاکر تحت تاثیر چنین اصلی درباره حقیقت گفتگو می کند.

ورنر هایزنبرگ (1901 -؟م. ) در مطالعات خود درباره ذرات داخل اتم این اصل را پایه گذاری نمود. به عقیده او تعیین یکباره سرعت و مختصات یک ذره بنیادی غیر ممکن است. ابزارهای فیزیکی بر روی سوژه مورد بررسی تاثیر می گذارند و در مختصات آن دخالت می کنند؛ زیرا که ابزارها بسیار درشت و سوژه ها بسیار ریز و ظریف اند.

از نظر فیزیکدان فیلم استاکر و نهایتا از نظرفیلمساز، تارکوفسکی، حقایق چنان ظریف و باریکند که مطالعه آنها با ابزارها و روش های معمول ممکن نیست. شناخت حقیقت و تحلیل و بررسی آن نیازمند روشهای مخصوص به خود می باشد. که از قواعد آن روش شناسی (Methodology ) پیروی نمی کند. تارکوفسکی در فیلم استاکر اعتقاد دارد که انسان بایستی در روش شناسی حقیقت تجدید نظر نماید و به همین دلیل در سکانس نهایی فیلم از زبان دانشمند می شنویم که "پس من هیچ چیز ندانسته ام !"

قانونمندی هایی که در باره پدیده های مادی و فیزیکی صادق است دیگر در باره مقولاتی از قبیل معنای حقیقت؛ امید و آرزو اعتبار خود را از دست می دهند و لذا حقیقت، امید و مواردی از این قبیل از قانون مندیهای خاص خود پیروی می کنند. به همین دلیل دانشمند فیزیکدان را که به تحلیل مادی پدیده های هستی و احتمالا خودِ هستی می پردازد در پایان فیلم ناامید می یابیم.

 

دانشمند اگرچه می داند که دخالت برنیل به حقیقت چهره حقیقت را مخدوش می سازد اما کنجکاوی دانشمند تجربی را با خود دارد . برخورد تحققی ( positivistic) دانشمند با پدیده هی تجربی او را واداشته است که بمبی همراه داشته باشد . آیا اتاق آرزو قابل انفجار است ؟

استاکر و همراهان در راه با مقاومت نیروهای مسلح مواجه می شوند اما بالاخره سد ممنوعه را پشت سر می گذارند و با واگونت به منطقه ممنوعه می رسند. وقتی سه نفر با واگونت به سوی منطقه مذکور  حرکت می کنند هیچ گونه صدایی از متن فیلم به گوش نمی رسد.مگر صدای عبور چرخ های واگونت از بریدگی های روی ریل ها این صدا  که از برخورد طبیعی قطعا آهنی بر هم حاصل شده است علاوه بر آن که لحنی حماسی به فیلم می بخشد ؛ درون ملتهب و نگران این سه نفر را در مقابل آینده نامعلوم خود نمایش می دهد. به ویژه که با حرکت دوربین و مکث کوتاه آن به روی چهره هر یک از این سه شخصیت همراه است. تارکوفسکی خود بر این باور است که به جای موسیقی می توان صداهایی را قرار داد که سینما همواره معنانی تازه  ای برای آنها کشف می کند(2).  

فضای  دیگری که در ابتدای ورود استاکر و همراهان به منطقه ممنوعه برآن سایه افکنده نشان می دهد که این فضا می تواند در هر نقطه ای از دنیا و در هر زمان دیگری وجود داشته باشد . پس تارکوفسکی  این حال از بیانی عام کمک می گوید و پیامی برای تمامی بشریت دارد. اما گاه از درد خود نیز شکوه می کند. بعدها وقتی استاکر و همراهان در مقابل اتاق آرزوها قرار می گیرند؛ناگاه تلفن زنگ میزند . دانشمند گوشی تلفن را بر میدارد و هشدار میدهد : " خیر اینجا آسایشگاه نیست".

فیلم استاکر در سال 1979 در شوروی ساخته شدیعنی چند سال قبل از آنکه گورباچف تیر خلاص پروستاریکای خود را شلیک کند و جماعت پرولتاریای شوروی را از شر کمونیسم من درآوردی جناب آقای استالین خلاص کند و البته چند سال بعد از ترور تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر 1917به دستور جناب آقای استالین  و رفیق غار بنده خدا لنین !! که اگر این بنده خدا زنده می ماند چه بسا به اتهام ریویزیونیست اعدام می شد!( بگو:چشم حسود کور !!) در آن زمان روسیه  شوروی در آتش دیکتاتوری مثلا پرولتاریا می سوخت و هر گونه اثر هنری  که خارج از محدوده ماتریالیسم تاریخی جنابان  کمونیست های تازه به دوران رسیده ساخته میشد و به مفاهیم ماورایی  و الهی می پرداخت از نوع بورژوازی محسوب می شدو محکوم به فنا بود و بدیهی است که "تارکوفسکی نابود باید گردد! و تبعید باید گردد!" و چنین شدکه نوشته ام. خالقین این گونه اثرهای هنری به عنوان دیوانه و مجنون به آسایشگاه های روانی  اعزام و یا به نقاط دور دست و دور از سرزمین مادری و خانواده تبعید می شدند . همچنان که تارکوفسکی به خارج از شوروی تبعید شد و فیلم ستایش بر انگیز ایثار  یادگار آن دوران تبعید است. (همین جا از توده های نفتی که در گوشه و کنار سرزمین ایران سنگ روسیه و استالین  را به سینه می زنندو با باریدن باران در مسکو،فورا چتر به دست میگیرند!!  صمیمانه پوزش می خواهم)حال سخن گفتن از امید، آرزو و موفقیت از نظر نظام حاکم در آن  زمان عدول از اصول لایتغیر ماتریالیسم تاریخی است و لذا سخنگو متهم به دیوانگی می شود. در این حال تارکوفسکی از زبان دانشمند؛فیزیکدان  از خود رد اتهام می کد ، و بدیهی است که زبان عام خود را از دست می  دهد. و در محدوده  روسیه ماتریالیستی دیروز دوباره جای می گیرد.

اما چرا منتقدین عقیده دارند که به دلیل دگرگونی فضایی و جوی در منطقه از زمیت دیگر قوانین فیزیکی کار آیی ندارند (4)و یا در مرکز کشوری خیالی و در بخش صنعتی بر اثر دگرگونی جوّی، قوانین فیزیکی دیگر کار آیی ندارند (5) چه انگیزه و دلیلی وجود دارد که منتقدین سینایی به چنین نتیجه ای برسند؟ آیا سقوط پیچ آهنی که نواری سفید رنگ را به دنبال دارد و استاکر برای ارزیابی راهی که به اتاق آرزو ختم میشود به هوا پرتاب می کند و یا سقوط آب از آبشارهای عظیم در دالانهای زیر زمینی و یا ریزش باران و یا چرخیدن در تونل پیچ در پیچ  به روی پاشنه از قوانین فیزیکی پیروی نمی کنند ؟ تارکوفسکی در مقابل منتقدین سینمایی قرار میگیرد. منتقدین برای نظریات خود دلایلی اقامه نمی کنند. اما تارکوفسکی با نماهای مذکورو مناسب : ریزش آب در آبشار و سقوط پیچ آهنی می خواهد نشان دهد که در منطقه مورد بحث هنوز قوانین فیزیکی از  اعتبار کافی برخوردارند. او نشان می دهد که اتاق آرزوها و فضای حاکم بر فیلم جدااز دنیای متعارف ما نیست. امید و آرزو مقولاتی از جنس دنیای متعارف ما هستند. . تارکوفسکیدر فبام خود  برای رساندن این مطلب  از نماهای بصری و زیبا شناختی  بهره  کافی برده است.

استاکر در آستانه ورود به منظقه ممنوعه از همراهان خود جدا می شود و در آن سوی تر در بستری از گیاه و سبزه دراز می کشد آن طور که گویی جزیی از طبیعت زنده و سرشار از حیات است.

آن گاه حرکت به سوی اتاق آرزو آغاز می شود؛ راهی غیر مستقیم به آن. وقتی پس از ساعتها راه پیمایی در منطقه ممنوعه استاکر و همراهتانش به خواب می روند. در رویای استاکر تصویری از قدیسین را در زلال آب می بینیم که نشانه روح پاک استاکر و التفات او به نیروی ماورا الطبیعه و نشانه بعد ایمانی تارکوفسکی است. سرانجام این نما با مچ دست استاکر که مماس بر سطح آب زلال است پایان می گیرد

پس از تحمل سختی راه و لحظات پر از اضطراب؛ اینک آنها در مقابل اتاق آرزوها جای دارند. استاکر درباره یکی از راهنمایان اتاق آرزو در منطقه ممنوعه که " جوجه تیغی " نام داشت سخن می گوید که اگر چه ظاهرا نجات برادر خود را می خواست اما پنهانی ترین خواسته او اندوختن هر چه بیشر پول و ثروت بود و سرانجام به پس از مراجعت از اتاق آرزو ها به چنین خواسته مبتذلی نایل می آید اما نجات برادر خود را نمی بیند . دانشمند وقتی این گونه می شنود؛در می یابد که ممکن است در پنهانی ترین زوایای قلبش و به دور از آگاهی او ، خواسته های شیطانی نهفته باشد! لذا در اتاق آرزو از طرح هر گونه آرزویی خودداری می کند. تارکوفسکی  با طرح چنین مفاهیمی در فیلم خودعلاوه بر آن که  به فیلم  لحنی حماسی می بخشد،درون ملتهب و نگران شخصیت های فیلم رادر مقابل آینده ای نامعلوم نشان می دهد. به ویژه با حرکت دوربین و مکث کوتاه آن بر چهره هر یک از شخصیت ها همراه است.

اما اگر اشخاصی با افکار و خواسته های شیطانی به این اتاق آرزو دست یابند، تکلیف آینده بشریت تکلیف بشریت  چه  خواهد شد ؟!

به دنبال چنین تصوراتی است که دانشمند فیزیکدان با بمبی که همراه دارد در صدد بر می آید اتاق آرزو را منفجر  کند و ویران سازد. اما با مخالفت شدید استاکر و نویسنده مواجه می شود. آنان با یکدیگر به مجادله مشغول می شوند. از نظر استاکر و نویسنده و در نهایت از نظر فیلم ساز، تارکوفسکی: "نبایستی امید را از بشریت گرفت و او را در صحنه هستی به حال خود واگذارد {وجود گلهای امید سر راه بشریت می تواند او را جهت پویایی و استمرار حیات نوید دهد : " آب را گل نکنیم (سهراب سپهری ).

نویسنده که در آرزوی نیل به درجه والایی از نبوغ است، از ورود به اتاق آرزو خودداری می کند . تارکوفسکی در این باره اظهار می دارد : " این شخصیت برایم اهمیت زیادی دارد . در ابتدا می اندیشد که اگر وارد اتاق شود بهتر خواهد شد و بهتر خواهد نوشت. اما بعد نظرش تغییر می کند. او  با خود می گوید : " اگر نابغه شوم دیگر چه نیازی به ادامه نوشتن خواهم داشت ؟ چرا بنویسم ؟ چه چیزی برای نمایش باقی می ماند ؟!

با اندکی دقت به نظر میآید که نویسنده ، دانشمند فیزیکدان و استاکر گویی سه وجه از یک وجودند . در بیشتر صحنه های فیلم این سه نفر طوری قرار می گیرند که گویی یک جسم و وجود را تشکیل می دهند . شاید نویسنده بعد خلاقه و هنری انسان را، دانشمند بعد علمی وجود انسان را . و استاکر بعد سرگشته روح انسانی را  که به شادمانی و رستگاری انسان ایمان دارد  نشان دهد. تارکوفسکی در مقابل این پرسش : " آیا هیچ یک از این سه شخصیت بیانگر پاره ای از وجود شما است ؟" پاسخ می دهد  : " آری ، اما استاکر از همه بیشتر به من نزدیک تر است . او بهترین بخش وجود منست " بخشی که کمتر جلوه می کند. به نویسنده هم نزدیک هستم. او راه خود را گم کرده است اما به گمانم می تواند راه حل معنوی و راه خروج از بن بست خویش را بیابد . اما استاد فیزیکدان را نمی شناسم . آدمی سخت محدود است که دلم نمی خواهد بیانگر چیزی از وجود من باشد. . اما روحی آزاد دارد و قادر به درک چیزهای تازه است"(7)  .  

تارکوفسکی می گوید : " نمی خوام دانشمند جزیی از وجود من  باشد. اما نمی گوید جزیی از وجود او نیست "

نزاع و کشمکش بُعد مذهبی (ایمان ) که استاکر نشانه آن و بُعد علمی ( دانش ) که فیزیکدان نشانه آن است در وجود تارکوفسکی منجر به پیروزی ایمان یعنی بُعد مذهبی او می گرددو به همین دلیل تارکوفسکی بر خلاف واقعیت وجودی خویش آرزو می کند که ایکاش دانش جزیی از وجود او نباشد

بُعد علمی انسان قصد تحلیل پدیده ها را دارد و در قبال خرد کردن و تحلیل پدیده ها مسئولیتی اخلاقی احساس نمی کند. استاد فیزیکدان نیز بُعدی از وجود انسان است که در  جهان بیرون از فرد، فجایع هیروشیما و کوره های آدم سوزی را بوجود می آورد و گاه باعث نومیدی نوع انسان از رستگاری نوع انسان می گردد. اما بُعد ایمانی انسان نگاهی کلی بر پدیده ها دارد و در مقابل آنها خود را مسئول میداند. لذا استاکر را در کشاکش با دانشمند می یابیم. استاکر در صدد ابداع خانه امید و آرزو برای نوع بشر است و فیزیکدان در صدد تخریب آن

اما انسان رهسپار ( سالک ) چندان هم بدون علم نمی تواند رهروی، یا طی طریق  کند. همچنان که قانون ثقل که بیانی فیزیکی از سقوط اجسام است به یاری استاکر و او با پیچی آهنی مسیر خود و همراهان را تا رسیدن به اتاق آرزوها دنبال می کند. آیا از دیدگاه تارکوفسکی ایمان بدون علم همچنان به دور خود نمی چرخد ؟ و سرگردان نیست ؟ در سکانسی از  فیلم دانشمند را غایب می بینیم و استاکر و نویسنده را در پیشروی به سوی مقصد. ناگهان دانشمند را در  می یابیم که مجددا به همان نقطه شروع رسیده اند

 در این حال تارکوفسکی به این گفته ماکس پلانک (58-1947) واضع نظریه کوانتوم در جهلن فیزیک نزدیک می شود که " دانش برای شناختن ضروری است و مذهب برای عمل کردن " (8).

در پایان کشمکش فیزیکدان قطعات بمب را از یکدیگر جدا می کند  و چاشنی آن را بر  میدارد و بقیه آن را در آب می اندازد.در

در فصل بعد آنان در اتاق آرزو نشسته اند و ریزش باران چنان است که گویی آنها را تطهیر می کند. در نمایی استاکررا می بینیم که  متحول شده است و دانشمند و نویسنده با نگاهی نوین به هستی می نگرند. و بعد صافی و زلالی روح آنان با صدای دلنشین انداختن سنگ ریزه هایی به داخل آب صاف و شفافی که در مقابل آنان جای دارد، نمایش داده می شود . قسمتی از بمب را در آب می بینیم و موجود زنده ای در نزدیکی آن( ماهی ) و پس از لحظه ای تموج خون در اطراف آن  و سپس کدورت و تیرگی همان آب زلالی که چند لحظه قبل شاهد آن بودیم.

تارکوفسکی سینما را نه به عنوان حرفه بلکه به عنوان بخشی از حیات شخصی خود می نگرد . او می گوید : " سینما شغل من نیست بلکه زندگی من است و هر فیلمی که می سازم برای من یک عمل و یک سلوک است " (9)  او تالیف هر فیلمی را سیرو سلوکی برای خود می داند و به دنیای تحصلی علم چندان اعتقادی نداردو به همان دلیل برای نمایش چهره مخرّب و غیر انسانی علم از وجوه مختلف آن و زوال حیات و در نتیجه قدرت تخریب آن رگه های خون در اطراف بمب موج می زند. تا تمامی آب کدر میشود و حیات ماهی در زمینه آن گم میشود

استاکر ، فیزیکدان و نویسنده در همان فضای تنگ و تاریک ایستاده اند و همسر استاکر به سراغ او می آید در حالی که دختر افلیج آنها در کنار در ایستاده است . و به یک سو می نگرد.

استاکر مایوسانه می گوید که دیگر کسی آرزوی چیزی را در دل نمی پروراند. زن  اصرار می کند و از آرزوی خود می گوید. اما استاکر همچنان از ایمان مردمان! وقتی استاکر با زن و دختر افلیج خود خانه کوچک را ترک می کنند در صحنه ای طفل افلیج را می بییم که گویی در طول خیابان و با پاهای خود راه می رود. مگر این طفل افلیج نبوده است؟ لحظه ای پیش او را در کنار عصاهایش  دیدیدیم . آیا معجزه ای اتفاق افتاده است ؟ آیا کودک پاهای سالم خود را باز یافته است ؟

ناگاه دخترک را  بر دوش پدر می یابیم. که گویی از ما دور می شوند. و به سوی پایین رهسپارند. پس آیا معجزه دروغ است ؟ آیا دیگر امیدی نیست ؟ این آیه کوچکی از یاس است.

شکوفایی  گل امید در سکانس نهایی بهتر درک می شود . آیات یاس همچنان ادامه دارد . در فضای خاکستری خانه زن به استاکر که در بستر بیماری است پیشنهاد می کند که به اتفاق یکدیگر به سرزمین ممنوعه بروند . اما استاکر مایوس است .

آیا بیماری استاکر جسمانی است یا ؟ بیماری او بیشتر به نظر  می رسد . او از شدت یاس از پای در آمده است زیرا از ناراحتی جسمانی خاصی گلایه نداشته است. در عوض از بی اعتقادی ابراز نگرانی می کند  زیرا از نراحتی جسمانی خاصی گلایه نداشته است د. در عوض از بی اعتقادی مردم مدم گلایه می کند.

پس از آن همسر استاکر در فضایی تیره از غم های گذشته خود با ما سخن می گوید. از حبس استاکر در زندان از  برادرش  از دختر فلج شده اش در پایان می پرسد که آیا امیدی هست ؟

استاکر در صحنه های پایانی فیلم می گوید که دیگر کسی ایمان ندارد زیرا که ظاهرا معجزه ای به وقوع نپیوسته است اما تارکوفسکی خود را در مقام پاسخگویی به قهرمان  فیلم خود بر می آیدو.

از این لحظه خط فکری استاکر ( که به عقیده تارکوفسکی جزیی از وجود خود او است ) از خط تارکوفسکی متمایز می شود. و آنگاه معجزه آغاز می گزردد. و گلهای امید به شکوفه می نشیند

دختر استاکر در فضایی رنگین و سرشار از عاطفه در پشت میزی نشسته است و با نگاه معجزه گر خود ظروف روی میز را  جا به جا می کند.

پس امیدی هست :

آنگاه سر به روی میز می گذارد و بعد صدای حرکت قطار را  آمیخته با سرود شادمانی از موومان چهارم سمغفونی نهم بتهوون می شنویم :

تقارن سرود شادمانی با جابجایی ظروف روی میز و نگاه زلال و معجزه گر دخترک نوید هنرمندی همچون تارکوفسکیاست برای بشریت  که همنوا  با سرود شادمانی امید  را برای تمامی بشریت آرزو می کند . بتهوون در موومان چهارم سمفونی خود از سرود  شادمانی شیلر  الهام گرفته است کهک

ای الهه شادمانی

باشد که نیروی معجزه آسای تو گرد هم آورد همه آنهایی را که قوانین و بدعتهای زمینی

موجب فراق و جدا شدنشان  گشته است

تمام انسانها باید  با  یکدیکر برادر باشند .

ALL MEN SHOULD BE BROTHERS

در لوای بالهای لطیف و  پر مهر و  پر عطوفت بیکران تو

آیا این تارکوفسکی است که امید را به بشریت نوید می دهد یا بتهوون است که شادمان  از راه رنج را

این فیلم را چند بار ببینیم

*پاورقسی و منابع :

1- در این باره نگاه کنید به مجله دانشمند. ش 6 شهریور 48 ص 27 مقاله لنفجار هولناک و مرموز سیبری

2- برای آشنایی بیشتر به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ نگاه کند به ژرژ  گاموف : سرگذشت فیزیک – ترجمه : رضا اقصی – 1345 – انتشارات پیروز - صص 300 تا 308 .

3- بابک اجمدی : تارکوفسکی – 1368- چاپ دوم – انتشارات فیلم – ص 48

5- مجله فیلم . ش 61- بهمن 66 ص 107

6- تارکوفسکی – 1368- چاپ دوم- ص 92

7- تارکوفسکی – 1368- چاپ دوم- ص 93

8- : ماکس پلانک : تصویر جهلان در فیزیک جدید. -1348- کتابهای جیبی – ص 176

9-مجله فیلم- . ش 80- شهریور 68-  66 ص 107 مقاله " سینما شغل من نیست " : گئورکی ولالدیمیر

10- ادوارد ایوانز : ترجمه علی اصغر بهرام بیگی – پاچاپ دوم – انتشارات اندیشه . ص 346

11- جمله ای است از بتهوون سرلوحه سمفونی نهم او  مو

 

    

 

*این مقاله سالها  قبل،در سال 1370 در رومه کیهان – ش14341- شنبه 7 آذر 1370– چاپ شده بود

* هر گونه نقل این مقاله در متون مکتوب و یا در محفلهای ادبی /هنری شما منوط به ارائه آدرس کامل این وبلاگ است.

*از همکاری دلسوزانه همسرم بانو زهرا متولی در امور فنی جهت تدارک و آماده سازی این مقاله جهت درج در وبلاگم: آبی عشق،  سپاسگزارم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکوفه های امید در فیلم استاکر ساخته تحسین بر انگیز آندره یی تارکوفسکی

قصیده در ستایش چهره انسانی یک پزشک متخصص: دکتر ولی نژاد

قصیده در ستایش نوروز بهاری

استاکر ,کند ,تارکوفسکی ,فیلم ,ای ,های ,می کند ,است که ,را در ,که در ,خود را ,برای تمامی بشریت ,خاصی گلایه نداشته ,درباره حقیقت گفتگو ,نکنیم سهراب سپهری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نور خدا